جاودانه کردن ثروت و برشماري راههاي گسترش آن
جاودانه کردن ثروت و برشماري راههاي گسترش آن
منوچهري
در اين نوشته، جز آنچه از ديگران، براي گواهي آمده، نگارش پارسي دري به کار گرفته شده است.
با سپاس به درگاه خداي بندهپرور که همه را از خوان بيدريغش بهرهمند کرده و در روزيرساني به بندگانش، هيچ دست پيماني نجسته است؛ اگرچه گروهي از روي ستم و ناداني، روزي ديگران را ميربايند و همانندان خود را در تنگناي زندگي ميکشانند؛ که اين بيدادگران، بيگمان، به بادافره بايسته گرفتار خواهند آمد !
در برابر اين گروه، نيکمرداني بلندانديش و آزادمرداني ستودهکيش بوده و هستند که اندوه بيپناهان را ميبينند و به تنگدستي آنان با دلسوزي مينگرند و پيوسته در انديشهي کار ايشان و سامان بخشيدن به زندگي آنان هستند.
اينان، پيوسته در اين چارهجويياند که به گونهاي، خانه به دوشان توده سر و سامان گيرند و بيپناهان، آرامش پايدار خانهاي بيابند و دلافسردگان تهيدست، از همياري و مهرورزي بخشندگان شاد گردند و پريشيدگان بينوايي، دوباره گرد هم آيند و رنجديدگان پراکنده درون، فراهم نشينند و شاددلي از سر گيرند.
اين گروه، با داشتن ياري خداوند بزرگ، هماره ميکوشند که بيبهرگان از ثروتهاي همگاني و واپسماندگان دلخستهي توده را، به هر گونه که شايسته باشد، ياري دهند و براي برآوردن اين خواسته، به هر راه پسنديدهاي روي ميآورند و بنيادها و نهادهاي نيکوکاري در هر رده و رستهيي پيريزي و بنيادگذاري ميکنند.
گونهاي از اين بخشندگيهاي پارسايانه و يارمنديهاي بخردانه، «ايستا کردن ثروت» است در کار بهرهرساني به زندگي مردمي که در روند آن، کمبودها و کوتاهيهايي از سوي کسي يا نهادي، خواسته يا ناخواسته، پديد آمده و نيکوکاران خداجوي، در راستاي فرانگري انديشمندانهي خويش چنين شايسته ديدهاند که از دستاورد سالها کوشش و پرکاري خويش که ثروتي چشمگير، به درستي و راستي، گرد آمده، بخشي يا همهي آن را براي دستگيري از مستمندان و بينوايان ويژه کنند تا از درآمد سالانهي آن، خشنودي تهيمايگان فراهم آيد؛ که خشنودي خدا نيز در اين است و پاداش بايستهي دو جهان به دنبال آن.
واژهي «وقف» را در پارسي دري، «نهادک» يا «وراستاد» ميگويند؛ زيرا از اين راه، پاداشي بهينه براي نيکوکاران در آن جهان نهاده ميشود و بخشي از سرمايه يا ثروتشان براي هميشه ايستا ميگردد و براي روزگاراني دور، از جابهجايي باز ميماند. اينان، نمود کار خويش را در آينده ميبينند و شادماني جان خود را در جهان، پايدار مييابند. از اينجاست که شادمانه بدين کار پسنديده (وقف) روي ميآورند و از اين کار چنان خرسندند که با داشتن توانايي و مايهوري، بار ديگر بر رقبات وقفي خويش ميافزايند. چنين است که بسياري از وقفنامهها، داراي دنبالهاي در زمينهي برافزودن آن است. گاهي نيز از همان واقف، وقفنامهچههاي دوم و سوم ديده شده است(1) اين رويآوري چندباره به اين نيکوکاري فرازپايه، چه چيزي را جز خوشگواري شهدآميزي اين نوشابهي مينويک (معنوي) که در کام جانشان ميريزد، مينماياند؟
پيداست که اگر جز اين بود و واقف نخست، تلخکامييي از زلال مهرباني خويش مييافت، نه خود بار ديگر بر آن ميافزود و نه ديگران را به انجام اين کار بر ميانگيخت؛ بل که سزا مينمود که با پشيماني از کار خود، ديگران را از آن باز دارد !
اين بلندانديشان، با داشتن درونمايهاي خدايي و زيرسازي بنيادين آيينمندي و مردمدوستانه و بينشي آيندهنگرانه، با گزيدن بهترين راه براي از ميان بردن نگرانيهاي اين جهاني، دست از سرمايههاي ناپايدار آن ميکشند و آن را دستمايهي جاودان آن جهاني ميکنند. اينان هوشيارانه ميدانند که اندوختن سرمايهي اين جهاني، براي خوشبخت شدن ايشان هيچ سودي ندارد و بازده کوشندگيهاي تنفرسا و جانگزاي آنان جز براي تني چند - از چشم به راهان درگذشت او - بهرهاي ندارد !
کار اينان، برابر نوشتهي «برزويهي طبيب»، «... راست، آن را ماند که عطر بر آتش نهند؛ فوايد نسيم آن به ديگران رسد و جرم او سوخته شود (2)» به گمانم اين همانندآرايي (تمثيل) برزويه - نويسندهي خردمند ايراني به هنگام خسرو انوشيروان - شنيدني باشد که:
«... زينهار تا در ساختن توشهي آخرت تقصير نکني که بنيت آدمي، آوندي ضعيف است پر اخلاط فاسد، چهار نوع متضاد، زندگي، آن را به منزلت عمادي، چنان که بت زرين که به يک ميخ ترکيب پذيرفته باشد و اعضاي آن به هم پيوسته، هرگاه ميخ بيرون کشي، در حال از هم باز شود و چندان که شاياني قبول حيات از جثه زايل گشت، برفور متلاشي گردد (3).
مردان خدا، با اين فرانگري و درونبيني، بايسته آن ديدهاند که براي مردم نيازمند کاري کنند ارزنده و گامي بردارند استوار. شايستهي يادآوري است که روش پسنديدهي بخشندگي پايدار (وقف)، تنها ويژهي کشورهاي اسلامي نيست؛ از آن که در کشورهاي باختري نيز مردم نيکوکار براي گردش پرستش گاهها، کليساها، صومعهها و ديرها، موقوفههايي ويژه ميکردند؛ بدان گونه که در مصر باستان، يونان، چين، هند، ژاپن، روم، بابل و... نيز وقفنامههايي بر جاي بوده است (4).
در ايران پيش از اسلام، کار نهادکها (وقف)، پيشينهاي روشن دارد؛ زيرا براي نگهداري از مهرآوهها، آتشکدهها، آتشگاهها، و برپاداشتن آتش زراتشت و آسايش زندگي مغان، موبدان و هيربدان از درآمد زمينهايي که از سوي پادشاهان يا از سوي بزرگان و ثروتمندان در هر جايي از ايران براي کشش و دلبستگي آنان به پرستشگاهها نياز ميشد، بهره گرفته ميشده است. حمزهي اصفهاني در اين باره مينويسد: «از پادشاهاني که آتشکده ساخته و ديهها بر آن وقف کرده، يکي خسرو پرويز است که آتشکدهاي در بارمان کرمان ساخته بود... در زمان ساسانيان، اغلب درآمد وقف، نصيب روحانيان ميشد و ديوان موقوفات، بر اموال وقفي، نظارت داشته است...» در ماتيکان هزاردستان، از زمينهاي وقفي و بخششهاي ديگر، سخناني آمده: «... وقف املاک به شرط آن که متصدي وقف، دعاهايي براي راحت روح واقف بخواند...»(5).
پس از برآمدن و باليدن و پاييدن دين آسماني اسلام، نهاد وقف نيز پاييد و هر چه بيشتر پايدار و مايهور گرديد؛ که بررسي افت و خيز شکوه بالندگي يا اندوه فروافتادگي و گمناميهاي آن، در گذشت روزگاران، پژوهشي است بزرگ و کاري است سترگ که نه در توان نگارنده است و نه در پاياب اين نوشتهي کوتاه !
با نگرش به ارزش والاي نهاد وقف و کارآييهاي شايستهي آن بايد در راستاي سدههاي پانزدهگانهي هجري به اين بررسي پرداخت که چگونه است که آن همه بلندانديشي، نيکخواهي و مردمدوستي بخشندگان سرمايههاي بزرگ و ثروتهاي سرشار که بهرهي نيازمندان کردهاند و بهروزي و آسايش آنان را فراهم آوردهاند، براي ديگر توانمندان، انگيزهاي چشمگير نگشته است؟ و چهرهي آيندهي خويش را در آيينهي روشن رفتار خداپسندانهي گذشتگان نيکآيين نديدهاند و از کار آنان پيروي نکردهاند؛ يا دست کم پاس آن را به خوبي نگه نداشته و سپاس آن را نگزاردهاند؛ بل که در از ميان بردن آن، به هر گونه که توانستهاند، کوتاهي نکردهاند؟ چنان که ميبينيم، هنوز ساختمان ربع رشيدي به پايان نيامده بود و کار دانشاندوزي در آن آغاز نگشته و رقبات موقوفههاي آن به درآمدخيزي و بازدهي نرسيده بود که به فرمان ايلخان مغول، ابوسعيد بهادر، در سال 718 ه ق در هم کوبيده ميشود و همهي دستآوردهاي کممانند و آرزوهاي خردمندانهي خواجه رشيدالدين فضلالله همداني - وزير بزرگ و تاريخنويس نيکانديش سدهي هشتم ه ق - را به باد ميدهند و دلبستگان به آن نهاد بزرگ نيکانديشي و مردمدوستي و آموزشي را گردنامده پراکنده ميکنند (6).
برابر نوشتهي حبيبالسير، «... بعد از قتل خواجه رشيد، لشکريان، ربع رشيدي را تاراج نمودند و املاک خواجه و اولادش را ديواني ساختند«(7)و اين همان چيزي است که پيش از آن، بر سر موقوفات غازانخاني نيز رفته و بيگمان پيشتر از آن بر سر هزارها موقوفهي بزرگ و کوچک، چنين سرنوشتي آمده و پس از آن هم آمده و خواهد آمد (8).
در اينجا بايسته است که انگيزهي پديد آمدن اين روش ناپسند و اين رفتار ناهنجار را اندکي بازيابي کنيم که چه انگيزهاي نادرست در نهاد برخي از مردم ايران بوده - يا هست - که تا سدهي نهم هيچ وقفي را بر جاي نگذاشتهاند !
چنانچه بتوانيم اين رفتار ناپسند (موقوفهخواري) را در فرهنگ مردم ايران ريشهيابي کنيم، به بخش بزرگي از خواستهي فراخوان مقاله، يعني گسترش وقف، راه يافتهايم، و با از ميان بردن آن پندار نادرست و شناسايي خاستگاه چنين انديشهاي نکوهيده، راه واگرد به فرهنگ شايستهي پيريزي وقفهاي تازه را باز مييابيم.
آنچه انديشهي نگارنده را در اين بازبيني آشکار و کنکاش دروني به خود سرگرم کرده، اين است که بيپايگي و خودستيزي برخي بينشهاي آييني و بيپروايي سرپرستان موقوفهها و کجانديشي برخي از دينياوران و پيوستگان به آنان و ناپايداري فرمانروايي پادشاهان و اين که به جز اندکي، بيگانهنژادان ستمپيشهي بدآيين بودهاند و براي هيچ چيز دل نسوزاندهاند و نيز پديد آمدن کمبودها و فراواني نيازمنديهاي همگاني و تنگدستي توده به دنبال پيشامدهاي ناخواسته... برخي از بزرگترين انگيزههاي از ميان بردن موقوفهها شمرده ميشوند که يک يک آنها را در پي باز مينماييم:
الف. با نگرشي فراگير در تاريخ زندگي مردم و سرگذشت دين در ايران ميبينيم که هيچگاه همانديشي و همسويي در ميان پيروان بينشهاي ديني پديد نيامده و هر کدام از رهبران آييني و پيروانشان، تا توانستهاند، در بد وانمود کردن بينش و انديشهي ديگران بزرگنمايي کرده و در زشتشماري آن کوتاهي ننمودهاند ! زيرا بسياري از دستورهاي اسلامي در بينش پيروان آيينهاي چندگانهي آن دگرگون شده و پيشوايان آن، سوکمندانه کوشيدهاند که همسان نينديشند و همانند نگويند و ننويسند ! پيداست که در چنين درهم ريختگي انديشه و رفتار، هر يک ميکوشد پايهي گفتار و دستور ديگري را سست و بيارزش بنماياند و به ويران کردن بازده کرداري آن انديشهها دست يازد !
بيگمان، آن گاه که از روي دشمني، پايههاي بنيادين آيين پاک خدايي را وارونه باز نمايند، به سادگي ميتوانند شاخ و برگ آن را در هم شکنند و برابر خواستهي خود، آن را بپيرايند ! پيداست که کار وقف و پيوستهاي آن، از اين واگردها بيرون نبوده و دست بردن در بنياد و کارکرد آن و دگرساني هزينه و درآمد آن را بايسته ميدانستهاند ! فرآيند چنين بينشي، جز سستي و تباهي همهي نمودهاي آشکار و پنهان دين را در بر نداشته است و تلاش دينياوران و وابستگان آنان که بيشتر براي نگهداري خود و پايگاه آييني خود بوده نيز نتوانست بينش مردم را دگرگون کند؛ به ويژه که خود داراي خواستههايي بودند که گاه بندهي بينواي آن ميشدند !
ب. بيپروايي برخي سرپرستان (متوليان) موقوفهها نيز يکي ديگر از ويران کنندههاي نهاد وقف بوده که گاه اين رفتار ناپسند بدان جا ميرسيد که نام و نشان وقف را از روي آن بر ميداشتند و در شمار دارايي خود ميآوردند و اين بدترين نمونهي دستبردهايي بود که در گذشته به فراواني انجام ميشده و تاکنون به گونهاي کمرنگ و اندک پايدار مانده است(9) .
اين دستبرد زدنها، آن گاه بيدردسر و بهتر اعمال ميشد که سرپرست موقوفه، فرزند يا فرزندزادهي واقف ميبود و با باورداشت خود، خانه و زمين وقفي پدر را بهرهي بايستهي خدايي خويش ميدانست؛ به ويژه به هنگام تنگدستي که آن را از شير مادر نيز به خود رواتر ميشمرد !
اين دستدرازي، در موقوفههاي خاص بيشتر روي ميداد؛ از آن که فرزندان واقف، هيچ کسي را در برابر خويش نميديدند و بازخواست کنندهاي که از او بهرهاي باز گرفته شده باشد، نمييافتند. اينان به گونهاي خزنده، نمود موقوفه را کمرنگ ميکردند و در درازي زمان، آن را از ميان ميبردند !
امروزه اگرچه سازمانهاي اوقاف و ثبت و دادگاه، پشتيبان نگهداشت موقوفهها هستند، ولي به درآمد بخشي از آن، که در دست سرپرستان (متوليان) است، باز هم گاه به گاه دستدرازي ميشود و سرپرستي که خدادان و مردمدوست نباشد، آزادانه، درآمد موقوفه را براي زندگي خود به کار ميگيرد !
پ. از اين شگفتتر آنکه چون در بسياري از وقفنامهها، سرپرستي آن، از راههاي چندي به رهبران آيينمند شهر و روستايي که موقوفه در آنجا هست، واگذار ميگردد، در کارکرد آن سستي و کاستي پديد ميآيد. برخي از اينان که تنها نام و جامه را نمود دينياوري و آيينمندي ميدانند و از درون، تهي از مايههاي راستين خداترسي و مردمياري هستند، چون به دستياري بازي روزگار و سادهانديشي واقفان گذشته، به سرپرستي موقوفهاي چند دست مييابند، چه آسوده از زير بار سنگين زينهارداري خدايي شانه تهي ميکنند و چه بيباکانه چنگ در بهرهي روزي تهيدستاني ميزنند که به ناني نيازمندند و به رختي درمانده !
اينان، از درآمد موقوفههايي که بلندانديشان و مردمدوستان نيکوکار براي تهيدستان فروافتاده و آوارگان بيپناه نياز کردهاند تا روزي در تنگنايي دست آنان را بگيرد و اندوه دل خانوادهاي را از ميان ببرد و اشک چشم يتيمي را بزدايد و تن سرمازدهي افسردهدروني را بپوشاند و کام تلخ مستمندي را شيرين کند يا چراغ بيفروغ خانهاي را برافروزد و دل شکسته را شاد کند و... آزمندانه، براي بهسازي زندگي خويش و برافزودن کاستيهاي آن، چند روزي به زندگي ناستودهي خويش سر و سامان ميدهند و پايگاه اين جهانيشان را برميافرازند؛ اما زود است که بدان رشته که براي دست و پاي مردم بينوا تابيدهاند؛ خود گرفتار آيند و در آن چاه که در راه تودهي تهيپاي کندهاند، خويش درافتند ! يادآوري اين سخن بايسته است که بيپروايي در کار از ميان بردن درآمد وقف، درگذشتهها اگرچه فراگير بوده، ولي هيچ گاه همهگير نبوده است (10).
ت. شايد افزون بر آنچه گفته شد، جابهجايي فرمانرواييها و دست به دست شدن سرزمينها و آمد و شد خاندانهاي پادشاهي و ستيزهجوييهايي آنان براي به دست آوردن شهرياري و فرماندهي، در ريشهکن نمودن موقوفهها کاري (مؤثر) بوده است. اينان با پشتوانهي ثروت و زندگي مردم بيپناه، چه کشورگشاييهايي کرده و خونهايي ريختهاند تا بدين دستمايه به پايگاهي برسند که همه چيز و همه کس را ابزاري براي رسيدن به چيرگي و برتري خويش بدانند !
پيداست که در اين داروگيرها و در ميانهي اين زد و خوردها، دم به دم، رخدادهايي تازه روي ميداده که يکي از اندوهبارترين آنها، از ميان رفتن درآمد زمينهاي کشاورزي و دست به دست شدن آن بوده که با فرمان کارگزاران و پادشاهان، به سرداران و خاندانهايي که ياري رسانندگان آنان بودهاند، بخشيده ميشده است. چه بسيار روستاهايي که در اين ميانه، موقوفه بودهاند و با يک فرمان نسنجيده به تيول يا اقطاع سرداري ترک يا اميري تازي رفته (11) و آن «ترک زبان نشنو» يا «عرب اکوک (12)نديده» به هيچ گونه گوش به سخن مردم دلسوخته نداده و وقف بودن آن را نشنيده گرفته است ! او ديگر به وقف نميانديشد و اندوهي از اينکه آن وقف از ميان ميرود، به دل راه نميدهد؛ چه، آزمندي و فزونخواهي به او ياراي انديشيدن نميدهد و اگر هم بينديشد، به گونهاي خويش را در اين داوري خشنود نشان ميدهد !
به جز اين تيول دهي از سوي شاهان، گاه خود اين فرمانروايان که بيشتر بيگانگاني بر آيين سنت بودهاند و سدههاي چندي در اين مرز و بوم پادشاهي کردهاند، در دگرگوني زمينداري و کشاورزي ايران آشکارا دست داشتهاند و در به دست آوردن درآمدها و خراج گرفتن از زمينهاي مردم يا رقبات وقفي پيشگام شدهاند و براي برآوردن نيازهاي بيشمار خويش، آنها را هزينه کردهاند و گاه مانند نادرشاه، يکباره آن را در شمار زمينها و درآمدهاي شاهي جاي دادهاند (13).
ث. از ديگر انگيزهها براندازي موقوفهها از سوي سرپرستان، تنگدستي و بيچارگي آنان بوده است که براي برآوردن نيازمنديهاي زندگي پريشيدهي خود، به درآمد زمين يا خانهي وقفي دستدرازي ميکردهاند و گاه افزوني اين کمبودها و بيچارگيها يا افزونخواهيها چنان بوده که درآمدهاي وقفي، کارساز نبوده و سرپرست موقوفه از روي ناچاري و درماندگي - نه از راه بدديني و ناباوري - آن را به گرو ميگذاشته يا ميفروخته است تا از بهاي آن،
اندکي به کمبودهاي بسيار زندگي آشفتهي خويش برسد يا بدهيهاي سنگيني را که به مايهوران يا کارگزاران و خراجبگيران داشته بپردازد !
از آنجا که به گفتهي گذشتگان، «شکم گرسنه، ايمان نميشناسد !»، آشکار است که در تنگناهاي روزگار و کمبودهاي زندگي، آنگاه که «کارد به استخوان رسد» و تاب و تواني در تن و جان نماند، به سادگي پاي بر سر نهاد وقف نهاده ميشود و سرپرست آن، ديگر نه سفارش واقف را به ياد ميآورد و نه از خدا بيمي دارد و نه از پيامبر وي ترسي !
از ديگر سو ميدانيم که تاريخ کشور ما به ويژه پس از اسلام، پيوسته در کشاکش لشکرکشيهاي جهانگيران خودي و بيگانه بوده و پيوسته تاخت و تازهاي خان و مان برانداز در اين زيستبوم کهن برجاي بوده و بناچار ويراني و کمبود و تنگنا و بينوايي و مستمندي و آوارگي تودهي مردم، به دنبال آن رخ مينموده است. و اينان اگر هم از گذر جنگ و ستيزها جان ميبردند، باز از همه چيز زندگي بيبهره بودند. تنها دو دست داشتند که با يکي، روي خويش را بشويند و با ديگري چيزي از ديگران بخواهند؛ و نيز دو پاي داشتند که با يکي سنگيني تن را بردارند و با ديگري، راه گريز پيش گيرند ! با چنين درهم ريختگي و درماندگييي، پيداست که پايداري وقف را نميتوان چشم داشت؛ از آنکه بازماندگان تاخت و تازهاي دشمن خونريز که گرسنه و آواره بودند، هر جا خانهاي ميديدند، بدان پناه ميبردند؛ اگر چه وقف بود. و هر جا آب و زمين مييافتند از آن خويش ميشمردند؛ اگرچه موقوفه ميبود ! زيرا در آن بيپناهي و گرسنگي، هيچ کس پرواي هيچ چيز نداشت.
ج. از اين همه گذشته، برشهاي دژخيمانهي بيدادگرانهي دشمن بيگانه در تاريخ اين آب و خاک که بارها پيش آمده، انگيزهي گسيختگي رشتهي پيوستهي وقف و موقوفه شده است. از اين رو، ميتوان گفت در سدههاي هفتم و نهم، با يورش ترکتازانهي بيدادگران مغول و تاتار در رشتهي تاريخ ما برش زده شد و هر آنگاه که ايرانيان نژاده خواستند گسيختگيها را گره زنند، دست بيدادگري ديگر، آن را از روي دژآهنگي درهم ميگسست ! د اين ميانه، موقوفهها نيز به همراه زندگي و ثروت و فرهنگ و ادب مردم اين مرز و بوم، از ميان ميرفت (14) و چون پس از سالها مردم سر بر ميکردند و گرد خويش نگاه ميکردند، به جز کمبود و نياز و چيرگيهاي دشمن نميديدند. ديگر در آن تنگناها، چه کسي را پرواي وقف بود و انديشهي نگاهداشت آن؟ !
ايلخانان مغول، چون مسلمان شدند، خود موقوفههاي بزرگي بر جاي نهادند؛ از آن شمارند غازانخان و اولجايتو (خدابنده)؛ ولي چون نهاد اينان بر خونريزي و بيداد بود، نه تنها دانشمندان ايراني و کارگزاراني نامي، چون خواجه عطاملک جويني و خواجه رشيدالدين فضلالله همداني و غياثالدين محمد (فرزند رشيدالدين) را از ميان برداشتند، که نشانههاي نيکانديشي و بخششهاي يکديگر (در گونهي وقف) را نيز از بنياد برميافکندند.
چنين است که از هنگام ايلخانان، جز نامي از موقوفههاي فراوان ربع رشيدي بر جاي نمانده است و تنها پس از تيمور خونريز و تاخت و تاز بيدادگران تاتار، به گاه پادشاهي شاهرخ، فرزند وي، است که مردم و کشور به آسودگي و آسايشي ميرسند و کار «وقف» و «ايقاف» ساماني ميگيرد. و ما امروز، در خراسان، سواد وقفنامهي پريزاد خانم را از سال 823 ه ق داريم و سواد وقفنامهي گوهرشاد بيگم را از 829 هجري که کهنترين موقوفههايي هستند که بيشتر رقبات آن بر جاي مانده است. پس از اين رو، به درازاي سه سده، موقوفهها گسترش مييابند؛ به ويژه به هنگام شاهان صفوي؛ تا اينکه نادرشاه آن ميکند که شنيدهايد (15) در اين زمينه، يعني چگونگي افت و خيز کار وقف، در تاريخ اجتماعي راوندي چنين ميخوانيم:
«وضع موقوفات از مرگ کريمخان زند تا انقراض سلسلهي قاجاريه، هيچ گاه چنان که بايد، سر و سامان نيافت و دولت و روحانيان، بدون توجه به منافع مردم و منظور واقف، در موقوفات دخل و تصرف ميکردند ! در حدود هشتاد سال پيش، در جريان نهضت مشروطيت، فرقهي دموکرات که يکي از جمعيتهاي مترقي آن دوران بود، در مورد موقوفات معتقد بود که همهي موقوفات بايد تحت نظارت و ادارهي دولت بوده، عايدات موقوفات عمومي، صرف معارف گردد. البته (چون) اين مغاير دلخواه وقفخواران و مفتبران است؛ هزار وجه تراشيده و افتراها خواهند بست (16).
پس از آنچه گذشت، ميتوانيم در پاسخ بنيادين نخستين اين بررسي که «چگونه ميتوان در گسترش وقف و بنيادگذاري موقوفههاي تازه کوشيد و پيروز شد؟»، به گونهاي سربسته و يکجا چنين گفت: چنانچه برشمردههاي پيشين را از ميان برداريم و يادشدههاي آينده را به کار گيريم، بيگمان در استواري و گستردگي نهاد وقف، گامهايي بايسته برداشتهايم.
1. براي از ميان بردن پيشداوريهاي مردم در زمينهي چگونگي هزينهکرد درآمد موقوفهها، تا اينکه آنان از چند و چون کار آن آگاه گردند، بايسته است بيدرنگ پس از دريافت درآمد هر رقبه، آن را برابر سفارش واقف، چه در دست سرپرست آن باشد و چه در دست ادارهي اوقاف، هزينه کنند؛ که با اين رفتار پسنديده، همراه شاد شدن روان واقف، بهرهگيران آن، موقوفعليهم، نيز خرسند و دلشاد و سپاسگزار ميشوند. با اين کارکرد و رفتار درست، ديگران نيز به نهاد وقف دلبستگي پيدا ميکنند و به هنگام توانايي، بخشي از دارايي خويش را در راه خشنودي خداوند، براي دستگيري از بينوايان يا انجام کاري فرهنگي و مردمي، جاودانه ايستا (وقف) ميکنند؛ بدين اميد که در آينده، موقوفهشان بپايد و نامشان همراه آن در روزگاران بر جاي ماند و سرپرستان آن، مردماني درستکردار و پاکدين باشند و با درستي در کار هزينهکرد درآمد آن، بينش مردم را در پذيرش و گسترش وقف، نيکو و شايسته نگه دارند ! چنان که پيش از اين نيز گفته شد، همهي بيم واقفان، از سوي همين سرپرستان بوده است. اگر چه بيشتر آنان از نژاد خود ايشان بودهاند و برابر سفارششان، شکمي پس از شکمي (فرزندي پس از فرزندي)، کار سرپرستي را به گردن ميگرفتهاند، ولي ميبينيم که همين کسان، بيشترين دستدرازي را به موقوفات داشتهاند و به نفرينهاي سخت و سوگندهاي نياکانشان گوش ندادهاند !
2. چنان که بتوان، بايد به گونهاي شايسته و پيشبيني شده در ميان گروه ثروتمند خدادان راه جست و آنان را با شگردهاي ويژهي گفتاري - ديداري، با نهاد وقف و بازده اين بخشش پارسايانهي جاودانه آشنا کرد و به گونهاي درخور، به انجام اين کار نيک برانگيخت و با فراهم آوردن همچشمي آگاهانه در ميان آنان، پيشي گرفتن در اين راه را پديد آورد؛ که بيگمان روشي سودمند است و بازدهي پسنديده در پي خواهد داشت؛ اگر چه اين کار، زمان و ابزارهاي ويژهاي ميخواهد و زبانآوراني خوشگفتار تا با نيروي سخن، آن کنند که ميبايد.
از آنجا که اين کار چندان آسان نيست، ميبايد دستگاههاي دولتي در اين زمينه براي پيشرفت کار ياري رسانند. از اين شمار است دو رسانهي همگاني صدا و سيما که به خوبي ميتوانند با پيامهاي شايسته و نشان دادن نمونههايي از زندگي جوانمردان بخشنده و واقفان بلندپايه و بازنمايي انگيزههاي آنان در وقف کردنها (17) و بازده آن و نيز بهرهگيريهاي مردم و آسايش و خشنودي ايشان از اين کار، راه بنمايانند تا در شنوندگان و بينندگان توانمند انگيزهاي ديداري پديد آورد و در دل آرزو کننده کاش ما نيز چنين کاري ارزنده ميکرديم که پس از سدههايي، از ما و کار مردمي ما، نام و نشاني بر جاي باشد !
اگر سازمانهاي آگاهکننده و پيام رسانندهي کشور، همداستان باشند و براي بها دادن به نهادي ويژه (براي نمونه، وقف) گام بردارند و هر يک در جاي خود و به هنگام، به هرگونه که ميشايد، با پيامي و نامي و يادي و نمودن نماي و نمايه و نمايشي يا نوشته و نويسه و گفتاري... براي مردم، پسنديدگي اين کار را با شگردهاي شايسته نشان دهند و کاري کنند و دستي برآورند و گامي بردارند، ميتوانند بينشي را که امروز در ميان مردم، «ضد ارزش» براي وقف شده دگرگون کنند: آنان با اين کار، دستمايهاي ميشوند تا انديشهي اينکه درآمد وقف، خوردني است و بنيادش، از ميان بردني، از
درونها زدوده شود و همگان، ارزش آن را بشناسند و بدين کار روي آورند (18).
3. يادکرد سازمان اوقاف از واقفان گذشته و اکنون. بسيار بجاست که به گونهاي شايسته در بزرگداشت آنان بکوشد؛ از آنکه در برابر از خودگذشتگي و بخشندگي آنان ميسزد سازماني که نهاد پشتيبان و برنامهريز موقوفات کشور است، به اين گروه، دور و نزديک، زنده و مرده، که بنيادگذار سازمانشان هستند، ارج گزارد و نام و يادشان را گرامي دارد !
به راستي اين نيکوکاران بلندپايهي دورانديش و مردمدوست، با بخشندگي و دهش پارسايانهي خود، پايهگذار نهاد فراگير سرپرستي اوقاف گشتهاند و امروز از همين جوانمردي و نيکوکاري آنان است که سازمان گسترده و خوشنام اوقاف، با تواناييهاي چشمگير و ارزندهاي به کار ياري رساندن به نيازمندان و سرمايهگذاري در بخشهاي کشاورزي، خانهسازي و هنري و نيز نوسازي يا بازسازي خانهها و ساختمانهاي وقفي و بنيادگذاري بيمارستانها، مسجدها، کارخانهها، بازارچهها و... ميپردازد.
درخور يادآوري است که يادکرد و بزرگداشت چنين مردم فرازمند و بخشندهاي که دستمايههاي گرانپايهاي بر جاي گذاشتهاند، کاري شايسته است و بايسته مينمايد که در انجام آن به هرگونه که در توان سازمان است، کوتاهي نکند؛ تا جايي که سزاوار است هر چند سال، همايشي سراسري از واقفان و متوليان در يکي از شهرهاي بزرگ کشور برگزار گردد و سازمان اوقاف با برنامهريزيهاي درست و پسنديده، با بها دان به نهاد وقف، پايگاه واقفان را گرامي دارد و به گونهاي پسنديده برخي از آنان را که داراي ويژگيهايي هستند، برگزيند و به ديگران بشناساند يا پاداشي مينويک و سزاوار به آنان بدهد. پيداست که اين کار و اين رفتار، در گسترش فرهنگ وقف، چشمگير و پربار خواهد بود.
4. به دنبال آنچه در شمارهي 3 گفته شد پيشنهاد نگارنده آن است که سازمان اوقاف کشور، با برنامهريزي شايسته و با هماهنگي و همکاري ادارههاي اوقاف استانها و شهرستانها، مجموعهاي فراگير براي شناسايي و شناساندن واقفان و موقوفههاي کشور - با هر نام و عنواني که پسنديده و گويا باشد - چه به گونهي فرهنگنامهها يا دانستنيها و چه بهسان دايرةالمعارفها و تذکرهها فراهم آورد. اگرچه اين کار، زمان و هزينهي بسياري خواهد برد، ولي کاري درخور و به جا ماندني خواهد بود که ميتواند با نمونههاي بزرگ جهاني برابري کند و براي پژوهندگان اجتماعي، تاريخي و ادبي، سودمند باشد و بررسيکنندگان تاريخ وقف را در افت و خيز آن و شناختن هزاران وقف و واقف و يافتن بسياري از دانستهها و دانشهاي گذشتگان به کار آيد.
نياز به نگارش و گردآوري چنين مجموعهاي، چنان آشکار است که هر چه زودتر سازمان اوقاف کشور در فراهم آوردن آن به هر گونه که شايسته ميداند و توانايي آن را دارد، دست يازد، پسنديدهتر و بايستهتر است و دنبال انداختن چنين کاري ارزنده، جز دريغ پژوهندگان و شگفتي آيندگان جستوجوگر، به دنبال نخواهد داشت. با پديد آمدن چنين مجموعهاي، بسياري از تاريکيهاي تاريخي، جغرافيايي و فرهنگي وقف روشن ميشود و واقفان زنده، از آن شاد و اميدوار گشته، روان رفتگان از اين يادکرد شاد ميگردد و توانمندان و نيکوکاران آرزو ميکنند که کاش بتوانند کاري کنند که با داشتن خشنودي خداوند و نام نيک در ميان مردم، ياد و کارشان نيز در نوشتهاي بهجاماندني به يادگار بماند.
5. بازيابي و بازسازي رقبات موقوفه: براي دگرگون کردن بينش نادرستي که در انديشهي مردم جاي گرفته، بايسته آن است که سازمان اوقاف و ادارههاي وابسته، در راه بازشناسايي و بازياب موقوفههاي کهن که برخي گرداگرد شهرها جاي گرفتهاند و داراي ارزشي افزوده هستند، بکوشند و با پرسوجو از مردم ديرسال و خبرگان پاکدين، به آب و زمينهاي وقفي فراموش شده يا از ميان رفته که در شمار ثروت ديگران درآمده، دست يابند و با کمک گرفتن از سازمانهاي اداري آگاه چون ثبت اسناد و دفترخانهها و با پشتيباني دادگستري، در زنده کردن آن، کاري ارزنده و بر جايماندني انجام دهند و در بازسازي و درآمدخيزي آن، از روي دلسوزي و مردمدوستي، تا آنجا که در توانشان است، براي خشنودي خداوند کوشش کنند تا هم با زنده کردن نام و ياد و کار واقفان گذشته، گامي شايسته برداشته شود و هم بر ارزش کارآيي خويش و درآمد موقوفه بيفزايد تا بازده آن در راه ياري رساندن به مردم تهيدست و استوار کردن بنيادهاي فرهنگي، ديني و مردمي کشور و از ميان بردن نيازمنديهاي همگاني به کار گرفته شود.
آنگاه که روستاهاي وقفي، آباد و درآمدخيز شود و خانههاي وقفي نوسازي گشته، سرپناه بيچارگان گردد و ساختمانهاي نيکوکاري بازسازي شده، در گردش و پربار باشند و درماندگان و بيپناهان و بيسرپرستان به نام و خانه و پشتيبان رسيده باشند، بيگمان اين نماي زيباي چشمگير، هر کجانديش دشمنکامي را که به نهاد وقف و کارکرد سازمان اوقاف ديدي نابايست دارد و از کارداني و سودمندي آن دل بريده است، اميدوار ميکند و از آن پس، در نکوداشت وقف و واقف ميکوشد و از ارزشمندي اين بنياد خدايي سخن ميگويد و ديگران را از اين همه کوشندگي و دلسوزي آگاه ميکند و به گونهاي شايسته، انگيزهي گسترش وقف و برپايي موقوفههايي تازه را در دل مردم جاي ميدهد.
6. کمک بيشتر دولت به سازمانهاي اداري اوقاف:
اگرچه دولت، حقوق کارکنان سختکوش و درستکردار ادارههاي اوقاف را ميپردازد و سنگيني پارهاي از هزينههاي اين سازمان را بر دوش دارد، ولي اين همه براي سر پا ماندن و کوشندگي بيشتر آن کافي نيست و سازمان اوقاف براي فراهم آوردن بسياري از نيازهاي اداري خود چون خريد خودرو و دستگاههاي رايانهاي و به کار گماردن مهندس کارشناس و حقوقدان و پيشخدمت و کارمند روزمزد و کارگر و تلفن همراه و پرداخت بيشکاري و برگزاري چندين گونه مسابقهي قرآني و جايزه و پاداش، هزينهي راه و جابهجايي قاريان و کمک به بسياري از سازمانهاي کشور و دهها هزينهي ديگر ناچار است از درآمد موقوفههاي ويژه يا نذورات امامزادگان برداشت کند که بناخواست، از پايهي کمک به مستمندان و گروههايي که در شمار سفارش واقفان جاي دارند، کاسته ميشود و کمتر ميتوان به برنامههاي سازندهاي که استوار کنندهي پايگاه آيين و دين و فرهنگ اين مردم است، کمک کرد.
7. استوار کردن باورهاي ديني در درون مردم و پديد آوردن مايههاي مردمدوستي در دل توانمندان و اينکه بپذيرند براي به دست آوردن خشنودي خداوند ميبايد با پاکدلي و نيکوکاري، نخست خشنودي مردم را به دست آورد؛ زيرا خداي بزرگ، آنچه از بندگان براي خود ميجويد، همان چيزي است که براي مردم ميخواهد.
ميدانيم که تنها نيرويي که بازدارندهي دروني مردم از بديها و کجرويها و انجام دادن نارواييهاست، باورداشتهاي خداپرستانهاي است که در نهاد هر کس نهاده شده. همين نيروي خداگرايانه است که مردم را از گمراهي و کجروي و روي آوردن به نادرستي و کاستي نگه ميدارد. اين نيروي درونمايه که داشتن آن نشانهي مردي و مردمي است، همان چيزي است که تازيان به آن «ايمان» ميگويند و پارسيان، آن را «دلآگاهي و خداداني» ميشمرند. همين نيروي هستي شکوه است که مردم خداترس را از انجام دادن هر نادرستييي يا در افتادن به هر پستييي و پذيرفتن هر خوارييي باز ميدارد. بندگان پاک و فرشتهخوي خداوند، از اين نيرو بهرهي شايستهاي دارند؛ آن چنان که به خجستگي آن، گرد هيچ آلودگييي نميگردند و جز خشنودي خدا و مردم نميجويند و از زشتخويي و دژکامي ميپرهيزند.
اين نيرو که برخي آن را هشدار خرد يا خرد بيدار (وجدان) ميگويند، در بيشتر مردم به گونهاي نيرومند، کارساز است و دارندهي خويش را از هر کجانديشي و بدرفتاري باز ميدارد و آشکارا در راه زندگي، وي را از گمراهي و فروافتادن در پستيها و نامردمي باز ميدارد و انگيزهي او در کمآزاري و ياريگري به همانندان خويش ميگردد. خداترسان ايزدشناس، با داشتن ايمان استوار و وجدان بيدار، به پايگاهي از فرازمندي ميرسند که جز خدا را نميبينند و جز بندگان او را دوست نميدارند و تا توانايي دارند، نيکي ميکنند و در راه بهسازي زندگي مردم گام مينهند و خود از هر لغزش و گناهي دوري ميکنند و به هنگام توانايي، به بخشندگيهاي گوناگون که وقف، يکي از آن شمار است، روي ميآورند. اينان، ثروتهاي يکديگر را از ميان نميبرند و به روزي ناتوانان چنگ نميزنند و به درآمدهاي موقوفه دستدرازي نميکنند و پيوسته در اين انديشهاند که «صدقهاي جاريه» که وقف، يکي از «مصاديق» آن است، بنياد گذارند. بيگمان، خداشان در اين راه، يار و پشتيبان است.
چنين است که ميتوان گفت: نيروي ايمان، فرازپايهترين انگيزهي گسترش وقف و نگهداشت آن است. اميد آن است که توانمندان و پاکدينان، پويندگان اين راه راستين باشند. چنين باد !
با پوزش از کاستيهاي اين نوشته و سپاس از همهي همراهان و ياريدهندگان.
پی نوشت:
1- مانند وقفنامهي درازآهنگ عمادالملکي طبس در چند بخش و وقفنامههاي امير حسن خاني طبس و وقفنامههاي پيدرپي خاندان علم در بيرجند.
2- ر. ک. به: ص 45 از کليله و دمنهي بهرام شاهي، باب برزويهي طبيب.
3- همان، ص 46.
4- ر. ک. به: فصلنامهي وقف، ميراث جاويدان، ش 2، ص 41.
5- غلامرضا انصافپور، زندگي اقتصادي روستاييان، ج 1، ص 340، برگرفته از کتاب سني الملوک الارض و الانبياء.
6- ر. ک. به: سيد حسين اميدياني، «ربع رشيدي؛ مجتمع بزرگ وقفي، علمي، آموزشي در تبريز»، فصلنامهي وقف، ميراث جاويدان، ش 27، ص 59.
7- محمد مهدي بروشکي، بررسي روش اداري و آموزشي ربع رشيدي، ص 202.
8- «بعد از حملهي مغول، در دورهي ايلخانان، پس از آن که غازانخان مسلمان شد، به ايجاد موقوفات همت گماشت. رشيدالدين فضلالله، در تاريخ مبارک غازاني، شرح آن موقوفات را آورده است...» ر. ک. به: تاريخ اجتماعي راوندي، ج 4، ص 763.
9- در تاريخ اجتماعي راوندي ميخوانيم: رشيدالدين در يکي از نامههاي خود، خطاب به عمال حکومت و مردم سيواس ميگويد: «به او خبر رسيده است که عوايد اوقاف سيواس به مصرف خاص خود نميرسد و موقوفات رو به ويراني نهاده است و اين کار را به ظلم متصديان امور اوقاف نسبت ميدهد و ميگويد: به جاي ايشان، اشخاص معتبري بايد گذاشت...»، ج 4، ص 755.
10- ولي، گاهي برخي از مردان خدا و پرهيزگاران پديد ميآمدهاند که ديدگاهي باريک دربارهي بهره بردن از درآمد وقف داشتهاند و از آن سخت دوري کردهاند. در تاريخ اجتماعي راوندي (ج 4، ص 773، برگرفته از بدايعالوقايع واصفي) ميخوانيم که: «مولانا حاجي محمد فراهي، رحمة الله عليه، در زهد و تقوي و ورع، به قرينهاي بود که وقتي از ولايت به ديدن فرزندان خود که در مدرسهي نظاميه به تحصيل مشغول بوده، تشريف آورد، به خانه درآمدند و در گوشهي خانه، مقدار گندمي ديدند انباشته. پرسيدند که اين چيست و صاحب آن کيست؟ فرزندان فرمودند که اين گندم وظيفه است از مال وقف. چون حضرت مولانا اين سخن شنيدند، برآشفته گفتند: اي دريغ و افسوس از زحمتهايي که در پي شما ضايع شد ! اميدوار بودم که خانهي ضمير شما از چراغ علم و معرفت نوراني شده باشد و گنجينهي دل شما از جواهر حقايق و معاني پر گشته باشد. باطن شما خود از دود طعام وقف، تيره و سياه بوده است ! شما طعام وقف ميخوردهايد و در پي علم، رنج و زحمت بيهوده ميبردهايد و اين بيت را خواند که:
فقيه مدرسه دي مست بود و فتوي داد / که مي حرام، ولي به ز مال اوقاف است.
11- مرتضي راوندي مينويسد: شکي نيست که در عهد نخستين ايلخانان بتپرست، مقدار بسياري از اموال وقف را فاتحان تصاحب کردند. در دوران ايلخانان مسلمان، از غازانخان به بعد، بسياري از اراضي، جزو املاک موقوفه گشت؛ ولي اموال وقفي زيادي نيز کماکان در تصرف متغلبان (غاصبان و متجاوزان) که از بزرگان چادرنشين مغول و ترک بودند، باقي مانده. مثلا حمدالله مستوفي ميگويد که سراسر ولايت پشکلدره مشتمل بر چهل دهکده، وقف مسجد جامع قزوين بوده است؛ ولي مغولان آن موقوفه را غصب و تصرف کردند. تاريخ اجتماعي راوندي، ج 4، ص 771.
12- برابر با اخ کوک، زردآلوي نرسيده.
13- در اين زمينه، در تاريخ اجتماعي راوندي (ج 4، ص 759) آمده است: «نادر با روحانيان شيعه رابطهي خوبي نداشت. براي تضعيف آنها قسمت اعظم زمينهاي موقوفه را به ارزش يک ميليون تومان ضبط کرد. او با موقوفهداران از اين جهت که هيچ قدم مثبت و مفيدي بر نميدارند و کاري جز دعاگويي ندارند، به سختي مخالف بود و سپاهيان وفادار خود را بر خيل دعاگويان مرجح ميشمرد...».
14- براي باورداشت اين سخن به نوشتهي زير از تاريخ کرمان بنگريد: «قوامالدين ملک زوزن که در حدود سال 609 ه ق به کرمان آمده است، بعد از همهي خودکاميها، يک روز گفت همهي وقفنامهها پيش او برند. سپس گفت: به تحقيق معلوم شد که از دعاي روحانيان و موقوفهخواران، کاري پيش نميرود و فرمان داد که مجموع وقفنامهها را در آب شستند و آنگاه تمام رقبات آن را در حوزهي ديوان گرفت و جزء املاک خاصه کرد !»، برگرفته از تاريخ اجتماعي راوندي، ج 4، ص 756.
15- تاريخ اجتماعي راوندي، ج 4، ص 759.
16- ر. ک. به: فکر دموکراسي اجتماعي، دکتر آدميت، ص 125. (برگرفته از تاريخ اجتماعي راوندي، ج 4، ص 771).
17- با همهي آنچه دربارهي شاه عباس و ديگر شاهان در خونريزي و بيدادگري گفتهاند، ميبينم که به انگيزهي پايداري فرهنگ وقفدوستي و بنياد کردن موقوفه که در نهاد مردم آن روزگار سرشته بوده، شاه عباس به هنگام سپاسگزاري از يک پيروزي - براي کشور و مردم و تاريخ - از ثروت و دارايي خويش به برپايي يک موقوفه بزرگ ميپردازد. بنگريد: «پس از بازگرفتن آذربايجان از دولت عثماني، شاه عباس، املاک و مستغلات خود را وقف پيغمبر اسلام و دوازده امام کرد. به موجب (وقف) نامهاي که شيخبهايي نوشت، توليت اين موقوفات در زمان حيات شاه عباس با شخص وي و پس از او با پادشاه زمان بود». ر. ک. به: تاريخ اجتماعي راوندي، ج 4، ص 175.
18- تاريخ اجتماعي راوندي، ج 4، ص 762.
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}